جدول جو
جدول جو

معنی نسبت داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

نسبت داشتن
(عِصْ نُ / نِ / نَ دَ)
منتسب بودن. منسوب بودن:
بتی کو نسبت از نوشاد دارد
دلم هر ساعتی نوشاد دارد.
امیرمعزی.
، نسب داشتن:
همچو گرگان ربودنت پیشه است
نسبتی داری از کلاب و ذئاب.
ناصرخسرو.
، ربط داشتن. مربوط بودن:
گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت
تو در میان گلها چون گل میان خاری.
سعدی.
نگویم نسبتی دارم به نزدیکان درگاهت
که خود را بر تو می بندم به سالوسی و زرّاقی.
سعدی.
رخسار او چه نسبت باآفتاب دارد.
صائب (از آنندراج).
، متناسب بودن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صحبت داشتن
تصویر صحبت داشتن
گفتگو کردن، همنشینی کردن، صحبت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رغبت داشتن
تصویر رغبت داشتن
میل داشتن، مایل بودن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ زَ دَ)
مجالس بودن. هم نشین بودن: با بدان صحبت مدار و بصحبت نیکان نیز قناعت مکن. (ابوسعید ابوالخیر). امیر بغداد که با امیر ماضی صحبت داشت و مکاتبت و مراسلت نمود از امیر ازین حدیث بیازرد. (تاریخ بیهقی ص 438).
جز که با درخورد خود صحبت ندارند از بنه
بر همین قانون که در عالم همی ارکان کنند.
ناصرخسرو.
خردمند با اهل دنیا برغبت
نه صحبت نه کارو نه یاوار دارد.
ناصرخسرو.
نقلست که هر که با او صحبت خواستی داشت شرط کردی، گفتی اول من خدمت کنم. (تذکره الاولیاء).
من و دوستی چون دو مغز در پوستی صحبت داشتیم ناگاه اتفاق غیبت افتاد. (گلستان).
صبر چون پروانه باید کردنت در داغ عشق
ای که صحبت با کسی داری نه در مقدار خویش.
سعدی.
اگر کنج خلوت گزیند کسی
که پروای صحبت ندارد بسی.
سعدی.
نیکنامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار
خودپسندی جان من برهان نادانی بود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(غُ غُ دَ اَ کَ دَ)
پاس داشتن. حفاظت کردن. کشیک کشیدن: و بر هر دربندی هزار مرد نوبت است که هر شبی نوبت دارندو تا سال دیگر نوبت بدین می نرسد که یک نوبت داشته باشد. (ترجمه طبری بلعمی)، فرصت یافتن.نوبت یافتن. موقع و مجال به دست آوردن:
چو نوبت داشت در خدمت نمودن
برون زد نوبتی در دل ربودن.
نظامی.
، حفظالغیب کردن. (یادداشت مؤلف). نوبت نگه داشتن. نوبت نیکو داشتن: و درباب ما برادران به قسمت ولایت سخن رفت چندان نوبت داشت و در نهان سوی ما پیغام فرستاد که امروز البته روی گفتار نیست. (تاریخ بیهقی ص 82). چون عبدوس (که مأمور بازگرداندن آلتونتاش بود) بدو رسید وی جواب داد که بنده... برفت و زشتی دارد بازگشتن... و عبدوس را حقی نیکو بگزارد تا نوبت دارد و عذر بازنماید. (تاریخ بیهقی).
- نوبت چیزی داشتن، حق او را برای انجام کاری رعایت کردن. مجال و نوبۀ او را رعایت کردن:
ناگزران دل است نوبت غم داشتن
جبهت آمال را داغ عدم داشتن.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
صحبت داری گفت و گو کردن به سخن نشستن همنشینی کردن مجالس بودن، گفتگو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغبت داشتن
تصویر رغبت داشتن
یازستن میل داشتن مایل بودن
فرهنگ لغت هوشیار
اقامت داشتن: بیا ساقی آن بکر مستور مست که اندر خرابات دارد نشست... (حافظ. 257)، همنشینی داشتن معاشرت داشتن: بدو (به مهران) گفت (کید پادشاه هند) کای مرد یزدان پرست، که در کوه با غرم داری نشست. (شا. بخ. 7 ص 1816)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفرت داشتن
تصویر نفرت داشتن
شمانیدن بیزاری جستن کراهت داشتن بیزار بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیابت داشتن
تصویر نیابت داشتن
نایب بودن جانشین بودن: (شوشه بدو قسم آفرید تا اگر یکی قسم را آفت رسد آن نیمه دیگر نیابت وی بدارد تا حیوان رود تباه نشود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوبت داشتن
تصویر نوبت داشتن
حفاظت کردن، کشیک کشیدن، موقع و مجال بدست آوردن، نوبت یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحبت داشتن
تصویر صحبت داشتن
((~. تَ))
همنشینی کردن، گفتگو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیابت داشتن
تصویر نیابت داشتن
((~. تَ))
نایب بودن، جانشین بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفرت داشتن
تصویر نفرت داشتن
للكراهيّة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نفرت داشتن
تصویر نفرت داشتن
Abhor, Despise, Hate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نفرت داشتن
تصویر نفرت داشتن
abhorrer, mépriser, détester
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نفرت داشتن
تصویر نفرت داشتن
kuchukia, kudharau
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نفرت داشتن
تصویر نفرت داشتن
厌恶 , 鄙视 , 讨厌
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نفرت داشتن
تصویر نفرت داشتن
نفرت کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نفرت داشتن
تصویر نفرت داشتن
嫌う , 軽蔑する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نفرت داشتن
تصویر نفرت داشتن
שָׂנֵא , לשנוא
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نفرت داشتن
تصویر نفرت داشتن
เกลียด , ดูหมิ่น , เกลียด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نفرت داشتن
تصویر نفرت داشتن
nefret etmek, küçümsemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نفرت داشتن
تصویر نفرت داشتن
혐오하다 , 경멸하다 , 미워하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نفرت داشتن
تصویر نفرت داشتن
aborrecer, despreciar, odiar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نفرت داشتن
تصویر نفرت داشتن
membenci, menghina
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نفرت داشتن
تصویر نفرت داشتن
ঘৃণা করা , ঘৃণা করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نفرت داشتن
تصویر نفرت داشتن
घृणा करना , घृणा करना , नफरत करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نفرت داشتن
تصویر نفرت داشتن
aborrire, disprezzare, odiare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نفرت داشتن
تصویر نفرت داشتن
verabscheuen, verachten, hassen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نفرت داشتن
تصویر نفرت داشتن
ненавидіти , зневажати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نفرت داشتن
تصویر نفرت داشتن
ненавидеть , презирать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نفرت داشتن
تصویر نفرت داشتن
nienawidzić, gardzić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نفرت داشتن
تصویر نفرت داشتن
aborrecer, desprezar, odiar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نفرت داشتن
تصویر نفرت داشتن
verafschuwen, minachten, haten
دیکشنری فارسی به هلندی